امام صادق (علیه السلام) فرمود:
ای اسحاق! از خدا آنگونه بترس که گویا او را میبینی، و اگر تو او را نمیبینی او تو را میبیند!
اگر پنداری که او تو را نمیبیند پس کافر شده ای؛
و اگر بدانی که او تو را میبیند سپس رو به گناه نمایی به حقیقت او را از پست ترین نظرکنندگان بر خودت قرار داده ای.
وسائل الشیعه، جلد15، صفحه220
چه شباهت دل انگیزی!
حالا دلم برای آن پله های مرمری هم تنگ میشود؛
بشود!
این دل که آرام و قرار ندارد
بگذار برای شما بیتاب بماند..
برای خوب شدنم برنامه ها داشتم در سال جدید!
پنج روز از سال نو گذشت و من همان کهنه ی سالهای گذشته ام..
در حساب روزهایی که بی حساب گذراندم، پنج روز چیزی نیست
من نگران تکرار این پنج روزها هستم
..
پروردگارا
حال نویی مرحمت بفرما که بسی محتاجم..
مادر جان!
فاطمیه دوم هم رسید،
نمیخواهی بگذاری کمی در آغوشت گریه کنم؟
شما که برای همه دنیا مادری میکنی؛
میشود دستی هم بر سر من بکشی؟
راه دوری نمیرود..
سال تحویل شد
در یک خلوت متفاوت؛
بی سفره
بی سین
ولی پر امید!
با قدری آب بیاد بانوی آب..
کاروان به راه افتاد و حس بد جا ماندن به جانِ من!
هنوز نمیدانم نخواستی یا نگذاشتند
هرچه بود "نشد"
چه فعل تلخی!
یک دوست قدیمی_بعد از مدتها!!_ زنگ میزند
صدایش از جای شلوغی میآید؛
میگوید حدس بزن کجایم
مگر جز مشهد هم گزینه ای به ذهن من میرسد؟
چه میکنی با دل من امام رئوف؟
این روزها
که نه از ماندنشان خوشحال میشوم
و نه از رفتنشان امیدوار؛
فقط روضه میچسبد!
رباب و علی اصغری که نیست
امیدش به آب آوری که نیست
به بابای تشنه تری که نیست..