یک وقتهایی دلم میخواهد لقمه های بزرگتر از دهنم بردارم،
و آرزو کنم همه آنچه را که عقلم بدان مهر محال زده!
فکر میکنم ارزشش را داشته باشد؛
من به ناقص بودن عقل خودم و کامل بودن کرامت تو ایمان دارم..
دولت عشق خدایا بمن ارزانی دار
یک وقتهایی دلم میخواهد لقمه های بزرگتر از دهنم بردارم،
و آرزو کنم همه آنچه را که عقلم بدان مهر محال زده!
فکر میکنم ارزشش را داشته باشد؛
من به ناقص بودن عقل خودم و کامل بودن کرامت تو ایمان دارم..
دولت عشق خدایا بمن ارزانی دار
خیلی وقتها دلم میخواهد از تو بنویسم ولی نمیشود؛
دستهایم از دلم عاقل ترند..
زیر بار سنگین توصیف تو نمیروند!
شباهت عمده دیروز و امروز نبودن توست، تفاوتها کمتر به چشم می آیند!
شاید برای این است که گاهی حساب زمان را ندارم..
هنوز هم مثل آن وقتها دوستت دارم؛ فقط...
ذوق هنری ام هم، با تو مرا ترک کرد!
از هجده بهمن هشتاد و هفت، شش سال گذشت..
و چه گذشتنی!
شاید به اندازه شصت سال باید یاد میگرفتم در این شش سال!
ببخش اگر کم یاد گرفتم
ببخش اگر کم شکر کردم
ببخش اگر کم آوردم
ولی فراموش نکردم؛
بین همه ی این همهمه ها فقط تو میدانی
و بین همه ی این ادعاها فقط تو میتوانی
فقط تو!