خوشبخت ترین شهر دنیا "یثرب" بود که به عشق شما شد "مدینةالنبی" !
سرخوش ز سبوی غم پنهانی خویشم
چون زلف تو سرگرم پریشانی خویشم
در بزم وصال تو نگویم ز کـــم و بیـــش
چون آینه خو کرده به حیرانی خویشم
لب باز نکردم به خروشی و فغانی
من محرم راز دل طوفانی خویشم
یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی
عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم
از شوق شکرخند لبش جان نسپردم
شرمنده جانان ز گران جانی خویشم
بشکسته تر از خویش ندیدم به همه عمر
افسرده دل از خویـشم و زندانی خویشم
هرچند امین بسته دنیا نیــــم اما
دلبسته یاران خراسانی خویشم
از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که میفرمود :
مومن، مومن نیست مگر اینکه ترسان و امیدوار باشد؛
و ترسان و امیدوار نمی باشد، مگر آنچه را که از آن می ترسد و آنچه را که به آن امید دارد در عمل رعایت کند.
وسائل الشیعه، جلد 15، صفحه 217
اینکه من گاهی فراموش میکنم و ضمیر ناخودآگاهم در خواب تو را مرور میکند؛
یعنی من تو را بیشتر از چیزی که تصور میکردم، دوست دارم!
مگر نه؟
صلی الله علیک یا بقیة الله فی ارضه
آجرک الله یا صاحب الزمان
خوب نیستم!
شاید شبیه لاک پشتی که مدتهاست لاکش برعکس شده..
تقلا میکند.. اما بی فایده است!
شاید شبیه مسافری که نه میلی به مقصد دارد، و نه راهی جز مسیر پیش رو!
شاید...
خوب بودن ها را راحت تر میتوان تشبیه کرد؛
خوب نبودن ها منحصر به فردند!
یکی از وقتهایی که باید روح را چکاپ کرد؛
روزهایی است که حرف برای گفتن زیاد است و برای نوشتن کم..
نویسنده این گوشه دنج مجازی، که به نام شما مینویسد و به کام دلش! امشب که شب شماست کم آورده...
به اندازه همه اشکهایی که از اول محرم نریخته، وقت کم دارد!
و به اندازه فاصله اینجا تا مشهد، نفس!!
...
چیزی که زیاد است حرف است
اما نه از آن حرفهایی که میشود گفت، یا میشود نوشت!
از آن حرفهایی که باید واج به واج بشود اشک و بریزد..
آن هم نه هر جایی!
فقط پیش شما.. در رواق دارالحجه.. زیر نور آن چراغهای سبز..
برای بعضی دردها میشود فریاد زد،
اما برای بعضی دیگر
فقط میشود بغض کرد..
بقیع را تصور کن!
به یاد بیاور آیه شریفه قرآن را:
"یا ایها الذین امنوا لاتدخلوا بیوت النبی إلا أن یؤذن لکم"
به یاد بیاور چه کسانی را بی اذن راه دادند و چه کسی را با تیر راندند..
مجالی برای فریاد نیست!
به یاد بیاور و بغض کن..
اللهم صل علی محمد و آل محمد
و عجل فرجهم